چند سالیه که هفته ایی یکی دوبار یه جروبحثی بین منو مامان سر قضیه ازدواج اتفاق میوفته هر بار هم همون حرفای همیشگی و بحثهای تکراری و آخرش هم بی نتیجه میمونه، ولی چند وقت پیش دیگه از پس حرفای مامان برنیومدم و میتونم بگم اصلا زبونم نچرخید که بهش نه بگم ، یعنی یه طوری مسئله رو مطرح کرد و یه طوری منو تو آچمز قرار داد که گفتم باشه. خلاصه با کلی دنگ و فنگ بالا و پایین کردن قرار شد مامان زنگ بزنه و هماهنگ کنه که بریم خاستگاری. به مامان گفتم قبل اینکه بطور رسمی بریم خونه شون هماهنگ کن بریم بیرون یا سر کارش اول خود دختر رو ببینیم بعد بریم خونه شون مامان گفت که دختر شاغل نیست و گفتن که اهل بیرون اومدن هم نیستن. خلاصه عصر پنج شنبه هماهنگ کردیم که بریم .چند روز مونده به زور مامان رفتیم و چندتا بلیز و شلوار و یه کفش خریدیم و هر چی بهش گفتم که کلی لباس دارم تو خونه قبول نکرد که نکرد. پنجشنبه صبح رفتم و گل شیرینی سفارش دادم و اومدم خونه و دوش گرفتم و شیک و پیک و مرتب با مامان و خواهرم رفتیم خاستگاری. از در که وارد شدیم اولین چیزی که جلب نظر میکرد دوتا ماشین شاسی بلند تو پارکینگشون بود که یکیش bmw بود. به مامان گفتم اینجا جوون میده برا دوماد سرخونه شدن:))

مامان زیر لب گفت منکه گفتم جای بدی نمیبرمت. خلاصه رفتیم تو ، مامان دختر خانوم خیلی به چشمم آشنا اومد بعدا معلوم شد جزو کارمندای دانشگاه ما بوده که بازنشست شده ، باباش هم یه بساز بفروش بود ،دخترخانوم هم دختر خوب و نجیب و خوش برو رو و خوش برخوردی بود ، خلاصه بعد کلی صغری کبری چیدن و تعارفات معمول گفتن که آقا پسر و دختر خانوم برن یه صحبتی با هم بکنن، رفتیم اتاق دخترخانوم ، اولین چیزی که تو بدو ورود جلب نظر میکرد یه تابلو بزرگ و خوشکل ملیله کاری شده الله بود که دورش پنج قل نوشته شده بود خلاصه نشستیم و صحبتها شروع شد همون اولش یه برگه دیدم تو دست دخترخانوم هست به شوخی بهش گفتم سوالهای امتحانیه:))) گفت : راستش سوالهامو نوشتم که فراموش نکنم . گفتم : یا ابالفضل کنکوره!!:))

ولی کنکور چه عرض کنم جلسه مصاحبه واسه استخدام وزارت اطلاعات بود:))

گفت: از خودتون بگین، گفتم : من حامدم اینقدر سنم هست و خانواده م هم همینا هستن که اومدن بابام فوت شدن ، مدرک مهندسی برق قدرت دارم ،کارگر یکی از شرکتهای تابعه وزارت نیرو هستم یه ماشین دارم که جلوی خونه تون هست یه واحد از خونه ایی که میشینیم مال منه و . گفتم البته در مورد کارم امکان داره همین الان که رفتم بیرون تماس بگیرن و بگن اخراجی و اون ماشینی هم که جلو دره امکان دارم برم بیرون و ببینم آقا ه بردتش و اون خونه هم امکان داره تا برسم خونه یه زله بیاد و خرابش کنه ، خواستم بگم اینا دارایی محسوب نمیشه و دارایی یه مرد عرضه و جنم کارشه.برگشت گفت اتفاقا تنها چیزی که خانواده ما کمتر بهش اهمیت میده دارایی و پول شماست چون شکر خدا اونقدری خدا بهمون داده که غصه پول نداشته باشیم .تو دلم گفتم : پس چرا بما نداده:)))

گفتم : خب شما از خودتون بگین، اونهم از خودش و خانواده ش گفت بعد پرسید : میشه من سوالهامو بپرسم؟

گفتم:بفرمایین . گفت شما نماز میخونین ؟

گفتم: والا از موقعی که یادم میاد تا حالا نماز خوندم و روزه هم گرفتم حالا نمیدونم قبول شده یانه. گفت : مرجع تقلیدتون کیه؟ گفتم: جااااااان!!! مرجع تقلید نمنه:)) گفتم :والا اون چیزی که اسلام گفته وفهمیدم با عقل خودم درسته انجام دادم از کسی تقلید نکردم.

گفت : مثلا در مورد خمس و زکات و مسائل ریز دیگه خودتون تصمیم میگیرین ؟

گفتم : دروغ چرا ولی تا بحال به آدمای زیادی کمک کردم ولی تا بحال خمس و زکات ندادم و در مورد مسائل ریز دینی هم تا حالا اونقدر کنکاش نکردم و فقط سعی کردم آدم خوبی باشم و نمیدونم چقدر موفق بودم. البته از نظر اون فقط آدم خوبی بودن کافی نبود در مورد اوقات فراغتم پرسید که چیکار میکنم؟ گفتم که: چند وقتیه کارم یه طوریه زیاد وقت برای کارای دیگه ندارم ولی اگه وقت کنم با بچه ها کوه میریم فوتسال میریم یا استخر

گفت : بعد متاهلی هم اینکارا رو ادامه میدین؟ گفتم : ورزش چیز بدیه؟ گفت: نه، ولی با دوستاتون زیاد بیرون برید به خانواده لطمه نمیزنه؟ گفتم : اتفاقا اون موقع با خانواده بیشتر کیف میده

گفت: ما خانوادگی زیاد اهل ورزش نیستیم حتی تماشای برنامه ورزشی هم تو خانواده ما معمول نیست چون از نظر خانواده ما چه معنی داره که یه خانوم بشینه و کشتی آقایون رو نگاه کنه یا مثلا فوتبالشون!

گفتم : پس حتما شما موافق رفتن خانومها به ورزشگاه و تماشای یه مسابقه ورزشی هم نیستین؟ گفت: ابدا !!! گفتم :چی بگم والا!

گفت بجز ورزش دیگه چه تفریحی میکنین؟ گفتم :وقت کنم فیلم میبینم گفت میتونم بپرسم چه فیلمهایی؟ گفتم : بیشتر فیلمهای خارجی و زبان اصلی گفت: خب اونهمه فیلمهای صحنه دار و خانومهایی که لباسهای ناجور میپوشن رو میبینید؟ به نظرتون گناه نیست؟  گفتم : والا من تا حالا با اونهمه دقت نگاه نکردم

نکردم که اونچیزاش نظرم رو جلب کنه، برا من داستان فیلم و کارگردانی و بازی هنرپیشه هاش مهمتره گفت :شما تو خونه تون ماهواره دارین گفتم: بله و پرسیدم اینم بده ؟! گفت:ما اصلا اهلش نیستیم

گفت: شما همیشه صورتتون رو اصلاح میکنید یا ریش و ته ریش هم میزارین؟

گفتم : من اصلا با ریش مخالفم!

گفت : عروسیهای شما مختلته؟ گفتم :همش که نه ولی وقتی خودمونیا باشن آره . گفت: مثلا دختر داییها و دختر عموها پیش شما موباز هستن؟ گفتم والا اینچیزایی که شما میگی من تا حالا اصلا بهش فکر نکردم، وقتی کسی توی مهمونی ماست یعنی آشنای ماست یعنی به ما اعتماد داره و ماهم بهش اعتماد داریم، ما غریبه رو تو جمعمون راه نمیدیم  گفت: ما اصلا اینطوری نیستیم .

گفتم :خب هر خانواده ایی رسم و رسومات خودشون رو دارن.

گفتم : شما اوقات فراغت خودتون رو چیکار میکنید؟ گفت : اگه خونه باشیم آی فیلم میبینیم و یا مسافرت داخلی و یاسالی چند بار سفر خارجی میریم تو دلم گفتم :خب سفر خارجی رو چشم بسته که نمیرید ! شما وقتی ترکیه کنار دریا میری نمیتونی چشمهاتو ببندی و بری بیای! آخه نظرش این بود که خوشش نمیاد همسرش توی مهمونی که خانومها هستن کسی رو نگاه کنه یا وقتی خارج از کشور میره بقیه رو نگاه کنه و یا دوست نداشت همسرش تو گروههای تلگرامی که خانومها هم هستن باشه و .

خلاصه راجع به خیلی از موضوعات بحث کردیم و اونقدر حرفامون طول کشید که صدای بزرگترا در اومد:)) بلاخره خداحافظی کردیم و برگشتیم. توی راه برگشت مامان پرسید :خب چی شد؟؟ گفتم والا بنظرم هم خانواده ی خوبی دارن و هم دختر خوبی بود فقط از نظر اعتقادی خیلی با ما فاصله دارن، مامان هم دقیقا موافق نظر من بود و تو حرفهاش گفت که مامان دختره ازش در مورد پوشش خودش و مختلط بودن مهمونیا پرسیده بود و حتی به این نکته اشاره کرده بود که ما دوست داریم اسم نوه هامون حتما اسم ائمه باشه

البته به همینجا ختم نشد فرداش مامان زنگ زد که تشکر کنه و نظرشون رو بپرسه ، مامان دخترخانوم هم گفته بود که اگه امکان داره امروز عصر هم جایی قرار بزاریم تا یکسری حرفها رو که لازمه، دخترم و پسرتون بزنن مامان هم که تو رودربایسی همکارش که معرف این خانواده بوده پذیرفت  خلاصه عصر دوباره حاضر شدیم و تو یکی از پارکها همدیگه رو دیدیم دختر خانوم بهم گفت که اگه راستش رو بخوایید از نظر من این قضیه هشتاد درصد اوکی هست فقط کاش این مسائل مذهبی نبودن .گفتم والا به نظر من دیدگاه شما به مسائل مذهبی با دیدگاه ما خیلی فرق داره و این میتونه خیلی مشکل به وجود بیاره.

ولی در کل از صداقتش خوشم اومد که کلا خانوادگی دورو نبودن مثل کسایی که روز اول هر شرایطی رو قبول میکنن (چه خانواده دختر چه خانواده پسر) بعدش میزنن زیر همه چی.

و خلااااااصه سرتونو درد نیارم این شد که نشد دیگه

 

غرض از این صحبتها این بود که مراسم خاستگاری یا آشنایی جایی واسه جوگیر شدن و عشق در نگاه اول نیست سعی کنیم رو مسائل واقعی و اساسی تری صحبت کنیم و مهمتر اینکه صادق باشیم

 

#همین


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گروه فرهنگی هنری یاس Lily ویستا طرح امیر تکنولوژی آموزش طراحی سایت Gregory پنل پیامک صوتی ایران افزار آموزش کامپیوتر مستر آنلاین